Looking for freedom



میمون جان سلام

از کیلومترها دورتر برایت نامه می نویسم. الان برای اولین بار در خانه ای هستم که خودم اجاره ش را داده ام، غذایی می خورم که صفر تا صدش را خودم درست کردم و دنیا بالاخره برایم قابل فهم شده. از نظر خیلی ها موفق شدم و قله قاف را فتح کردم، اما خودم بهتر از هر کسی می دانم که اینجا، شبیه بیس کمپ اورست ممکن است نقطه پایان باشد. می ترسم زمین بخورم، سقوط کنم، جا بمانم و خرد شوم. می ترسم شبیه انتظاراتم نباشم. راستش اصلا نمی دانم قرار است شبیه چی یا کی باشم و آنقدر جای چیزهای سخت و آسان با هم عوض شده که دیگر خودم را نمی شناسم. زندگی و دنیای بیرون را که دیگر هیچ.

برای اولین بار در نقطه ای ایستادم که مختصاتش را خودم تعیین می کنم. با درآمدم، با رفتارم، با انتظاراتم، با آرزوهایم و البته، با نداشته هایم.

ده سال پیش با کسی آشنا شدم که احساس می کردم برای من بهترین آدم دنیاست. هنوز هم برای من حسابش از بقیه جداست با اینکه حالا می دانم آدم مناسب من نیست. به قول خارجی ها I'm done with it. اما مدت ها طول کشید تا ردپای خیال بافی های بی شمار، امیدهای بی حاصل و فکرهای اشتباه را از قلب و فکرم پاک کنم.

بعد از او یک نفر آرام آرام جای خودش را در دلم باز کرد، آنقدر آرام و به حدی عمیق که دیگر تفکیک خودم از او سخت شده. شاید برای همین باید رهایش کنم. اگر من درخت بودم حتما مو می شدم. این درخت وقتی ذره ذره خودش را از یک دیوار بالا می کشد هم قوی است، هم سمج، هم شیفته. اما راستش شاخه های مو برای بقا و بار گرفتن به بودن تکیه گاه نیاز دارند، اما اگر همین دیوار که قرار است دست او را برای رشد بگیرد، پسش بزند چه؟ چطور می شود دور چیزی پیچید که دست هایش را در هم قلاب کرده و تنش را دور از تو نگهداشته؟ ‌چطور می شود غرق کسی شد که نوشداروی تشنگی را از تو دریغ می کند؟

می دانی میمون جان، زمانی که با آدم ها می گذرانیم و چیزهایی که با آنها تجربه می کنیم مهم اند، اما موضوع مهم تر چیزی است که درباره آن ها فکر می کنیم. و من فهمیدم هرچقدر در واقعیت از چیزی که دیوار می دانمش دورم، در خیالم به تکیه او رشد کردم. من به او وابسته ام بدون اینکه در زندگی من وجود داشته باشد، بدون اینکه اصلا باشد.

مثل آدمی که مدت ها با عصا راه رفته نمی توانم یک دفعه همه گره ها و عقده ها را یک گوشه پرت کنم و بدوام، پس آرام آرام، هربار یک برگ نوپا و نرم را از دیوار جدا می کنم. شاید این شاخه های ضعیف روزی تاکستان شوند

 


آخرین مطالب

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

آموزش خصوصی شنا استرس استرس استرس مجله بانيبر ارزانی نونوشته‌های مجید نعیم‌یاوری آگهی رایگان جارچی لبخند تندرستی مبارزه با کودک آزاری انجام پروژه های داده کاوی officecenternavak